من یک خبرنگارم با کلی دغدغه ... |
||
یکشنبه 92 شهریور 31 :: 10:37 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
این خبر رو بخونید و فکر کنید: مقایسه کار خیر میلیونر ایرانیو میلیونر فرانسوی + عکس
در همان روزهایی که یک خیر ایرانی یک میلیون دلار برای جریمه فسخ قرارداد خلعتبری اهدا کرد، یک خیر فرانسوی هم یک چک یک میلیون یورویی کشید.به گزارش «نماینده» چندی قبل خبری منتشر شد درباره یک خیر ایرانی که حاضر شده بود برای پرداخت جریمه فسخ قرارداد محمدرضا خلعتبری یک میلیون دلار پرداخت کند.
در همان روزها هم مصاحبه ای تلویزیونی از یک خیر فرانسوی منتشر شد که بد نیست با کار خیر او آشنا شویم و مقایسه ای داشته باشیم بین عمل خیر دو مسلمان؛ یکی ایرانی و دیگری فرانسوی.
این مسلمان فرانسوی میلیونر (تصویر بالا) به تازگی مصاحبه ای با یکی از شبکه های فرانسوی داشته است. کار خیر این میلیونر فرانسوی مربوط می شود به قانونی که فرانسه برای مقابله با زنان محجبه وضع کرده که طی آن هرکس با حجاب از خانه بیرون بیاید باید جریمه بپردازد.
وی در این مصاحبه تلویزیونی یک برگ چک را نشان داده و گفته است: من یک میلیون یورو کنار گذاشته ام تا وقتی زنان مسلمان خواستند با حجاب از منزل بیرون بیایند راحت باشند، چون جریمه شان را من میدهم.
میلیونر فرانسوی خطاب به زنان مسلمان فرانسوی گفت: خواهر من، آزادانه هرجا که می خواهی برو، من جریمه اش را میدهم.
این دو میلیونر هر دو مسلمانند و تفاوتی در دین ندارند، تنها تفاوتشان این است که یکی در نظام اسلامی نفس می کشد و دیگری در بلاد کفر!
خیلی قابل تأمل هست که چرا ما باید گشت ارشاد بذاریم که زن ها حجاب شونو رعایت کنن! اروپا گشت بذارن که یه وقت زنی با حجاب بیرون نیاد! البته در مورد صحت این خبر تحقیق نکردم ولی کلیت و اصل حرف درسته! در کشورهای غربی قانون تصویب میکنن تا با حجاب مخالفت کنن و در عمل هم خیلی کارها میکنن این جا ما باید خودمونو بکشیم بعضی ها حجابکی داشته باشن و کمی کم تر زننده بپوشن!
منبع: موضوع مطلب : دغدغه هایی از جنس درد, مظلوم تاریخ, اخبار قابل تأمل یکشنبه 92 شهریور 31 :: 10:23 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
سلام لطفا هر کس جواب این سوال رو میدونه به من بگه ! عکاس این عکس کیه؟؟؟؟ به یاد ندارم هیچ عکسی مثل این عکس برای من همیشه تازگی داشته باشه اولین بار حدود یکی دو سال پیش این عکس رو دیدم و روی وب لاگ سابقم گذاشتم بعد اون بارها این عکس رو باز دیدم ... هر بار که می بینم انگار برای اولین باره که می بینم ... خیلی دوست دارم بدونم این عکس رو کی گرفته!
موضوع مطلب : یکشنبه 92 شهریور 31 :: 10:14 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
امشبم از اون شباست ها... اونقدر دلم سوخته پوسته است که نمیدونم پیش کدوم طبیبی ببرمش! ( یه نجوایی تو دلم گفت ببرش پیش اربابت حسین! اشک ته چشمام جوونه زد) نمیدونم چه پماد سوختگی بهش بزنم... چه ویتامین آ+دی یا آلفایی بهش بزنم آروم شه! شبایی که این مدلی میشم باید فاتحه همه کارامو بخونم این دل ما کل وجود ما رو قرق میکنه نمیذاره جیک ثانیه کاری غیر از اوامر و علایقش کنیم دل اسیری هم عالمی داره ها ! مثل یه خلسه است! دل تو رو مشغول خودش میکنه و هی می نویسی ... می نویسی و مینویسی سر بلند می کنی می بینی سه چهار ساعت گذشته و همه کارات مونده! واویلا باز عقب افتادن از امورات دنیا! باز این دلو نصیحت میکنی اما چه فایده ! بهش میگی یه نظمی به کارات بده گاه وو بیگاه مزاحم دنیای ما نشو ( غم تو چشات شروع میکنه به موج سواری) دلِ دل میشکنه ! بد نیگات میکنه تو حالت بد میشه از این بد نگاه کردن دل! آخه دل می خواد امیر باشه خوشش از این دنیابازی ها نمیاد! اصلا بدش میاد که دلو بذاری کنار به امورات دنیا برسی! میگه اولویت با منه! باید ببینی من چی می خوام باید ببینی ارباب من چی میگه ! تو غلط میکنی میفتی دنبال دنیا ! تو غلط میکنی اقای منو به دنیا می فروشی یهو میبینی دست تو داری روی صورت داغت می کشی! چه سیلی میزنه دل تو این صورتت تا بلکه یه کم آدم شی! نمی دونم کی برام دعا کرده! ولی هر کی بوده دعای خوبی کرده! بزم دله ! صاحب مجلسم دله! بنواز ای دل که سازتو شنیدنی و رقصیدنی است! می خوای تا صبح همین طور بنوازی و من برقصم و صبح خواب بمونم از همه اموراتم؟
1
موضوع مطلب : خط خطی های یک طلبه یکشنبه 92 شهریور 31 :: 9:56 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
از بچگی یه درگیری با خودم داشتم ... وقتی یه کاری رو می کردم یا می خواستم بکنم می دیدم اون کار از من نیست از وجودم فوران نمیکنه بهش ایمان ندارم و باورش ندارم یا انجام نمیدادم یا این این که از انجام دادنش ناراحت بودم حتی اگر کار خوبی بود.حالا همین عادتو برای نوشتن دارم ... از این که ادم یهو تبش بگیره و یه چیزی بنویسه خوشم نمیاد هر نوشته ای رو که بعدها می خونم می بینم عه انگار این تو من ریشه نداشته هنوز زوده که به عنوان حرفی از خودم بنویسمش! زودی پاکش میکنم اگر کاغذ هم باشه پاره اش میکنم وای از اون روزی که این عادت از من بره خدا اون روز رو نیاره ... این صفحه هم یکی از ون ورقا بود .... زود پاکش کردم و عنوانشم عوض کردم خوبه همین حرفام یادگاری بمونه ... آخه به این حرفا اعتقاد دارم حداقل! اونم چی؟ اعتقاد راسخ! موضوع مطلب : خط خطی های روزنگار یکشنبه 92 شهریور 31 :: 9:39 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
دلم شکسته تو خوب می دانی آقا ز دست خودم خسته ام! تو خوب آگاهی آقا دلم شکسته ز زمانه و ما فیهایش دلم شکسته، تو خوب می دانی آقا! و این میان کسی به پای من نرسید در شکستن مدام دلم آقا! دل شکسته سیری چند آقا؟ دل شکسته من را هم خریداری؟ دلم کمی بد بوست بوی تعفن دارد! دل گندیده مرا هم خریداری آقا! مرد دلم از این همه غربت آقا! به درازا کشید سفرم آقا! قرار نبود این سفر، بی تو تا به این زمان ادامه پیدا کند آقا! منم همسفر دیرینت! به خاطر مبارکتان می آورید ایا؟ قرار نبود دل این قدر از تو دور بماند آقا! نمی دانم این سفر اشتباه من بود؟ یا انتخاب خدا اما خوب می دانم این سفر مرا کشت آقا! منم کنون مرده ای متعفن، سرگردان در این سرای غربت آقا! دست بر دست می سایم اما فایده ای نمی کند آقا! دست هایم خالی است! از این رو به هم می سایم آقا! من از خود نا امید شدم آقا! کی مرا جستجو می کنی آقا! من گم شدم در این وادی! نمی یابی مرا آقا؟ مرا بیاب ای شرطه عالم! من گم شده ام آقا! خدا تو را نهاد بر سر ما که رهنمون ما باشی آقا! هزار سال شده است کمی هم بیش! که نور تو مستقیم نمی تابد آقا! از این سبب مرا باران و طوفان، بسیار گرفت و من شدم تنها آقا! چقدر کار تو سخت است در این هوای ابری آقا! دلم برایت کباب شود! چقدر تنهایی تو، آقا! شاید من پلید باشم، اما من و تو تنهاییم هر دو آقا! به حکم این درد مشترک هم شده آقا! بیا هم سفره هم شویم آقا! تو شوی ولی نعمت، من هم شوم خادم نان و خرمایت، آقا!
موضوع مطلب : مردی از جنس محمد, سکرات دل یکشنبه 92 شهریور 31 :: 9:3 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
سلام دنیا مشتش را باز کرد، شهدا "گل" بودند و ما "پوچ"...خدا آنها را با خود برد و زمان ما را... آخ که چه خوب تلنگری بود این پیام که دوستی برای من ارسال کرده بود... بازی گل یا پوچ! ما کجای این بازی ایستاده ایم؟ در هیجانات تلاش برای پیروزی در مسابقه کسب پست و مقام ها و شغل های بهتر ما کدامیم؟؟؟ اخ از این دل! آخ از این دنیا و بازی هایش! وقتی دنیا مشتش را در صف محشر برای ایام بازی ما باز کند ما گلیم یا پوچ؟؟ پاسخ این سوال نیاز به گذر این همه زمان تا صف محشر ندارد! هر کس خوب میداند که کیست و چه میکند و در خلوت هایش با خویشتن خویش خود را خوب می شناسد! اگرچه گاهی آنقدر گرم بازی می شود که حتی خودش را هم فراموش می کند! هفته دفاع مقدس نه فقط برای برگزاری یادبودی برای آن دوره 8 ساله است بلکه می تواند یک تلنگر برای من و تو باشد تا تقلایی کنیم ببینیم کجای بازی روزگار ایستادیم؟ و این هم همان شعار دیرینه من: زنده باد دفاع مقدس، مرگ بر جنگ! مرگ بر کشتار و خونریزی! ... موضوع مطلب : زنده باد دفاع مقدس! مرگ بر جنگ! یکشنبه 92 شهریور 24 :: 12:44 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی
صدایم میکنی و من از کمند عشق تو فراری ام راست گفته اند تا نباشد کششی از معشوقه کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد صدایم می زنی و من در کوچه های بیابان پرسه میزنم من کی؟ کجا؟ چه وقت؟ به ندایت لبیک خواهم گفت؟ عاشقی رسم عجیبی است! همه میپندارند عاشق در پی معشوقه روان است ولی تا نباشد کششی از معشوق کوشش عاشق بیچاره به جایی نبرد این هم تلاطمی دیگر از هوای دل ابری ما در این لحظات ارام شبانه تقدیم شما ... نوش روان
موضوع مطلب : سکرات دل یکشنبه 92 شهریور 24 :: 12:37 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی
غم عشقت زده خنجر به این حنجره شکافته سینه دریده قلب را و پهنای صورت را با سیل در نوردیده بزن که خوش میزنی ای عشق بر این پیکر دل خنجر .... با خنجرت بر حنجره ام سکوت حاکم میکنی و دلم غمباد عشق میگیرد و عاشق تر می شوم و عاشقی رسم دیرینه من و توست تنها تکراری که دوستش دارم این شعر رو همین امشب گفتم تازه تازه تقدیم به ادب دوستان قدر تحفه درویش هم نیست بگم تحفه درویشی است ... چند خط نجوای دل است ... نوش روان موضوع مطلب : سکرات دل شنبه 92 شهریور 23 :: 6:29 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
قلبم شکسته آقـــا! قلبم شکسته ای عشق! هوای گریه دارد! قلب شکسته یعنی دویواره های قلبم کلی ترک بردارد! یا آن که بد تر از آن! سیلاب خون ببارد قلبم شکسته ای عشق! قلبم شکسته آقـــا! ******************* خوش است شکسته دل بودن اگر بهانه اش تو باشی! خوش است خون باریدن دل اگر آسمانش تو باشی خوش است بغض فرو خوردن اگر تو باغبانش باشی خوش است غم را نوشیدن اگر غم غم تو باشد خوش است پریشان و اواره بودن اگر برای تو باشد خوش است خلسه، عقب ماندن ز کاروان دنیا اگر دلم مست و مجنون هوای تو باشد با من نجوا کن زمزمه کن مرا مشغول خود کن که من در این عالم جز غم تو شرابی نمیشناسم جانا غمت را با من زمزمه کن و مرا به بزم غمخانه دلت مهمان کن که هیچ افتخاری در عالم برایم نیست مگر این! مرا تا ابد مهمان مهمان خانه ات کن و نامم را بگذار میزبان مهمان هایت! که من سخت بیمار توام ای طبیب! مرا مران و مرو! که سخت بیمارم!
سیب فروش
موضوع مطلب : سکرات دل شنبه 92 شهریور 23 :: 5:53 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
سلام چند ماه حدودا فقط چند ماه قبل درگیری های سوریه من اون جا بودم و وضعیت کشورشون حالت امنیتی داشت... بازارهای روز اطراف حرم حضرت زینب رو تعطیل کرده بودند به سبب احتمال بمب گذاری در حرم حضرت زینب و یکی دو تا شهر که درگیری بود ما رو نبردن ... حرم حضرت زینب رو هم شب ها ساعت 9 می بستن و سریع همه رو بیرون می کردن!!! حتی حیاط حرم رو هم زنونه مردونه کرده بودن و مامور خانم و اقا جدا گذاشته بودن! نمی دونستم یه روزی این درگیری ها این قدر جدی میشه! ولی دمشق امن بود ما لبنان هم رفتیم چند تا شهر دیگه سوریه هم که تو راهمون بود امن بود... سوریه یه کشور نه چندان مدرن ولی اروم بود که توی خیابون های دمشق ساختمان های قدیمی بسیار قدیمی حتی 400 ساله می دیدی! حتی یه هتل داشت که قدمت ساختمونش این قدر بود ! کمی شبیه اسپانیا و ایتالیا!
من دوبار سوریه رفتم ! بسیار سفر شیرینی بود و قصد کرده بودم حتما سالی یکی دو بار برم و قرار بود بهار هم برم در واقع ابان ماه رفته بودم و می خواستم بهار هم برم ولی از همون موقع درگیری ها شدت گرفت و سفرها لغو شد وقت تو اخبار از زینبیه و شام و حرم حضرت رقیه میگن و تصویر نشون میدن من کاملا میدونم کجا رو میگن !!! خیلی دلم می سوزه!!!!!!! خدا میدونه تو دلم عزای عمومی بود اون وقتی که امریکا رسما تهدید به حمله کردددددددد و آتیشی به دلم زد که تا چند روز بغضی تو گلوم بود!!!! اخه تکفیری ها و وهابی ها هنوز نوتنستن تعرضی به حرم حضرت زینب و حضرت رقیه کنن اگر امریکا نیروهاشه بریزه تو سوریه معلوم نیس باز بچه های مدافع حرم بتونن جلوی تکفیری ها دوام بیارن!!! تو اخبار که میگه معمولا اطراف زینبیه درگیری هست!! زینبیه خیلی بزرگ نیست وااااااااااااای اون روزی که خبر تهدید تکفیری ها رو شنیدم که می خوان به قبر حضرت زینب جسارت کنن تا چند روز گیج بودم حال بدی داشتم مدام از امام زمان می پرسیدم آقا یعنی چنین اتفاقی میفته؟ یعنی خدا راضی به چنین جسارتی از این ها میشه وای از شدت سرگیجه و سنگینی س حالم بد می شد و دراز می کشیدم و اشک بود که مدام جاری می شد!!!! می گفتم اقا حالا می فهممممم چرا قبر مادرتون نا معلومه!!!! کاش قبر عمه تون هم مخفی بوددددددددددددد آقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!!! خدا سلامتی بده بهت ! صبرت بده! و اسباب فرجت رو هر چه زودتر فراهم کنه به حق خون ریخته شده با مظلومیت شهدای کربلا الــــــــــــــــــــــــهی آمین!
موضوع مطلب : خط خطی های یک طلبه منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 17
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 108334
|
||