سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من یک خبرنگارم با کلی دغدغه ...
یکشنبه 92 شهریور 31 :: 10:14 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

امشبم از اون شباست ها...

اونقدر دلم سوخته پوسته است که نمیدونم پیش کدوم طبیبی ببرمش! ( یه نجوایی تو دلم گفت ببرش پیش اربابت حسین! اشک ته چشمام جوونه زد)

نمیدونم چه پماد سوختگی بهش بزنم...

چه ویتامین آ+دی یا آلفایی بهش بزنم آروم شه!

شبایی که این مدلی میشم باید فاتحه همه کارامو بخونم

این دل ما کل وجود ما رو قرق میکنه نمیذاره جیک ثانیه کاری غیر از اوامر و علایقش کنیم

دل اسیری هم عالمی داره ها ! مثل یه خلسه است! دل تو رو مشغول خودش میکنه و هی می نویسی ... می نویسی و مینویسی

سر بلند می کنی می بینی سه چهار ساعت گذشته و همه کارات مونده! واویلا باز عقب افتادن از امورات دنیا!

باز این دلو نصیحت میکنی اما چه فایده !

بهش میگی یه نظمی به کارات بده گاه وو بیگاه مزاحم دنیای ما نشو ( غم تو چشات شروع میکنه به موج سواری)

دلِ دل میشکنه ! بد نیگات میکنه تو حالت بد میشه از این بد نگاه کردن دل!

آخه دل می خواد امیر باشه خوشش از این دنیابازی ها نمیاد!

اصلا بدش میاد که دلو بذاری کنار به امورات دنیا برسی!

میگه اولویت با منه!

باید ببینی من چی می خوام باید ببینی ارباب من چی میگه ! تو غلط میکنی میفتی دنبال دنیا !

تو غلط میکنی اقای منو به دنیا می فروشی

یهو میبینی دست تو داری روی صورت داغت می کشی! چه سیلی میزنه دل تو این صورتت تا بلکه یه کم آدم شی!

نمی دونم کی برام دعا کرده!

ولی هر کی بوده دعای خوبی کرده!

بزم دله !

صاحب مجلسم دله!

بنواز ای دل که سازتو شنیدنی و رقصیدنی است!

می خوای تا صبح همین طور بنوازی و من برقصم و صبح خواب بمونم از همه اموراتم؟

 

 

 

1

 




موضوع مطلب : خط خطی های یک طلبه


یکشنبه 92 شهریور 31 :: 9:56 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

از بچگی یه درگیری با خودم داشتم ... وقتی یه کاری رو می کردم یا می خواستم بکنم می دیدم اون کار از من نیست از وجودم فوران نمیکنه بهش ایمان ندارم و باورش ندارم یا انجام نمیدادم یا این این که از انجام دادنش ناراحت بودم حتی اگر کار خوبی بود.

حالا همین عادتو برای نوشتن دارم ... از این که ادم یهو تبش بگیره و یه چیزی بنویسه خوشم نمیاد

هر نوشته ای رو که بعدها می خونم می بینم عه انگار این تو من ریشه نداشته هنوز زوده که به عنوان حرفی از خودم بنویسمش!

زودی پاکش میکنم اگر کاغذ هم باشه پاره اش میکنم

وای از اون روزی که این عادت از من بره

خدا اون روز رو نیاره ...

این صفحه هم یکی از ون ورقا بود ....

زود پاکش کردم و عنوانشم عوض کردم

خوبه همین حرفام یادگاری بمونه ... آخه به این حرفا اعتقاد دارم حداقل! اونم چی؟ اعتقاد راسخ! پوزخند




موضوع مطلب : خط خطی های روزنگار


یکشنبه 92 شهریور 31 :: 9:39 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

دلم شکسته

تو خوب می دانی آقا

ز دست خودم خسته ام!

تو خوب آگاهی آقا

دلم شکسته ز زمانه و ما فیهایش

دلم شکسته، تو خوب می دانی آقا!

و این میان کسی به پای من نرسید در شکستن مدام دلم آقا!

دل شکسته سیری چند آقا؟

دل شکسته من را هم خریداری؟

دلم کمی بد بوست بوی تعفن دارد!

دل گندیده مرا هم خریداری آقا!

مرد دلم از این همه غربت آقا!

به درازا کشید سفرم آقا!

قرار نبود این سفر، بی تو

تا به این زمان ادامه پیدا کند آقا!

منم همسفر دیرینت!

به خاطر مبارکتان می آورید ایا؟

قرار نبود دل این قدر

از تو دور بماند آقا!

نمی دانم این سفر اشتباه من بود؟

یا انتخاب خدا اما

خوب می دانم این سفر مرا کشت آقا!

منم کنون مرده ای متعفن، سرگردان

در این سرای غربت آقا!

دست بر دست می سایم اما

فایده ای نمی کند آقا!

دست هایم خالی است!

از این رو به هم می سایم آقا!

من از خود نا امید شدم آقا!

کی مرا جستجو می کنی آقا!

من گم شدم در این وادی!

نمی یابی مرا آقا؟

مرا بیاب ای شرطه عالم!

من گم شده ام آقا!

خدا تو را نهاد بر سر ما

که رهنمون ما باشی آقا!

هزار سال شده است کمی هم بیش!

که نور تو مستقیم نمی تابد آقا!

از این سبب مرا باران و طوفان، بسیار گرفت

و من شدم تنها آقا!

چقدر کار تو سخت است

 در این هوای ابری آقا!

دلم برایت کباب شود!

چقدر تنهایی تو، آقا!

شاید من پلید باشم، اما

من و تو تنهاییم هر دو آقا!

به حکم این درد مشترک هم شده آقا!

بیا هم سفره هم شویم آقا!

تو شوی ولی نعمت، من هم

شوم خادم نان و خرمایت، آقا!

 

 

 




موضوع مطلب : مردی از جنس محمد, سکرات دل


سلام

دنیا مشتش را باز کرد، شهدا "گل" بودند و ما "پوچ"...خدا آنها را با خود برد و زمان ما را...

آخ که چه خوب تلنگری بود این پیام که دوستی برای من ارسال کرده بود...

بازی گل یا پوچ!

ما کجای این بازی ایستاده ایم؟

در هیجانات تلاش برای پیروزی در مسابقه کسب پست و مقام ها و شغل های بهتر ما کدامیم؟؟؟

اخ از این دل!

آخ از این دنیا و بازی هایش!

وقتی دنیا مشتش را در صف محشر برای ایام بازی ما باز کند ما گلیم یا پوچ؟؟

پاسخ این سوال نیاز به گذر این همه زمان تا صف محشر ندارد!

هر کس خوب می‌داند که کیست و چه میکند و در خلوت هایش با خویشتن خویش خود را خوب می شناسد! اگرچه گاهی آنقدر گرم بازی می شود که حتی خودش را هم فراموش می کند!

هفته دفاع مقدس نه فقط برای برگزاری یادبودی برای آن دوره 8 ساله است  بلکه می تواند یک تلنگر برای من و تو باشد تا تقلایی کنیم ببینیم کجای بازی روزگار ایستادیم؟

و این هم همان شعار دیرینه من: زنده باد دفاع مقدس، مرگ بر جنگ! مرگ بر کشتار و خونریزی! ...






موضوع مطلب : زنده باد دفاع مقدس! مرگ بر جنگ!


یکشنبه 92 شهریور 24 :: 12:44 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی

صدایم میکنی و من از کمند عشق تو فراری ام

راست گفته اند تا نباشد کششی از معشوقه

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

صدایم می زنی و من

در کوچه های بیابان پرسه میزنم

من

کی؟

کجا؟

چه وقت؟

به ندایت لبیک خواهم گفت؟

عاشقی رسم عجیبی است!

همه میپندارند عاشق در پی معشوقه روان است ولی

تا نباشد کششی از معشوق

کوشش عاشق بیچاره به جایی نبرد

این هم تلاطمی دیگر از هوای دل ابری ما در این لحظات ارام شبانه تقدیم شما ... نوش روان

 




موضوع مطلب : سکرات دل


یکشنبه 92 شهریور 24 :: 12:37 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی

غم عشقت زده خنجر به این حنجره

شکافته سینه

دریده قلب را

و پهنای صورت را با سیل در نوردیده

بزن که خوش میزنی ای عشق بر این پیکر دل خنجر ....

با خنجرت بر حنجره ام سکوت حاکم میکنی و دلم

غمباد عشق میگیرد و عاشق تر می شوم

و عاشقی رسم دیرینه من و توست

تنها تکراری که دوستش دارم

این شعر رو همین امشب گفتم تازه تازه تقدیم به ادب دوستان قدر تحفه درویش هم نیست بگم تحفه درویشی است ... چند خط نجوای دل است ...

نوش روان




موضوع مطلب : سکرات دل


شنبه 92 شهریور 23 :: 6:29 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

قلبم شکسته آقـــا!

قلبم شکسته ای عشق!

هوای گریه دارد!

قلب شکسته یعنی

دویواره های قلبم

کلی ترک بردارد!

یا آن که بد تر از آن!

سیلاب خون ببارد

قلبم شکسته ای عشق!

قلبم شکسته آقـــا!

*******************

خوش است شکسته دل بودن اگر بهانه اش تو باشی!

خوش است خون باریدن دل اگر آسمانش تو باشی

خوش است بغض فرو خوردن

اگر تو باغبانش باشی

خوش است غم را نوشیدن اگر غم غم تو باشد

خوش است پریشان و اواره بودن اگر برای تو باشد

خوش است خلسه، عقب ماندن ز کاروان دنیا اگر

دلم مست و مجنون هوای تو باشد

با من نجوا کن زمزمه کن

مرا مشغول خود کن که من در این عالم

جز غم تو شرابی نمیشناسم جانا

غمت را با من زمزمه کن

و مرا به بزم غمخانه دلت مهمان کن

که هیچ افتخاری در عالم برایم نیست مگر این!

مرا تا ابد مهمان مهمان خانه ات کن و نامم را بگذار میزبان مهمان هایت!

که من سخت بیمار توام ای طبیب!

مرا مران و مرو!

که سخت بیمارم!

 

سیب فروش

 

 

 




موضوع مطلب : سکرات دل


سلام

چند ماه حدودا فقط چند ماه قبل درگیری های سوریه من اون جا بودم و وضعیت کشورشون حالت امنیتی داشت...

بازارهای روز اطراف حرم حضرت زینب رو تعطیل کرده بودند به سبب احتمال بمب گذاری در حرم حضرت زینب و یکی دو تا شهر که درگیری بود ما رو نبردن ...

حرم حضرت زینب رو هم شب ها ساعت 9 می بستن و سریع همه رو بیرون می کردن!!! حتی حیاط حرم رو هم زنونه مردونه کرده بودن و مامور خانم و اقا جدا گذاشته بودن!

نمی دونستم یه روزی این درگیری ها این قدر جدی میشه!یعنی چی؟

ولی دمشق امن بود

ما لبنان هم رفتیم چند تا شهر دیگه سوریه هم که تو راهمون بود امن بود...

سوریه یه کشور نه چندان مدرن ولی اروم بود که توی خیابون های دمشق ساختمان های قدیمی بسیار قدیمی حتی 400 ساله می دیدی! حتی یه هتل داشت که قدمت ساختمونش این قدر بود ! کمی شبیه اسپانیا و ایتالیا!

 

من دوبار سوریه رفتم !

بسیار سفر شیرینی بود و قصد کرده بودم حتما سالی یکی دو بار برم و قرار بود بهار هم برم در واقع ابان ماه رفته بودم و می خواستم بهار هم برم ولی از همون موقع درگیری ها شدت گرفت و سفرها لغو شد

وقت تو اخبار از زینبیه و شام و حرم حضرت رقیه میگن و تصویر نشون میدن من کاملا میدونم کجا رو میگن !!!

خیلی دلم می سوزه!!!!!!!دلم شکست

خدا میدونه تو دلم عزای عمومی بود اون وقتی که امریکا رسما تهدید به حمله کردددددددد و آتیشی به دلم زد که تا چند روز بغضی تو گلوم بود!!!!

اخه تکفیری ها و وهابی ها هنوز نوتنستن تعرضی به حرم حضرت زینب و حضرت رقیه کنن

اگر امریکا نیروهاشه بریزه تو سوریه معلوم نیس باز بچه های مدافع حرم بتونن جلوی تکفیری ها دوام بیارن!!!

تو اخبار که میگه معمولا اطراف زینبیه درگیری هست!!

زینبیه خیلی بزرگ نیست

وااااااااااااای اون روزی که خبر تهدید تکفیری ها رو شنیدم که می خوان به قبر حضرت زینب جسارت کنن تا چند روز گیج بودم حال بدی داشتم

مدام از امام زمان می پرسیدم آقا یعنی چنین اتفاقی میفته؟ یعنی خدا راضی به چنین جسارتی از این ها میشه

وای از شدت سرگیجه و سنگینی س حالم بد می شد و دراز می کشیدم و اشک بود که مدام جاری می شد!!!!

می گفتم اقا حالا می فهممممم چرا قبر مادرتون نا معلومه!!!!

کاش قبر عمه تون هم مخفی بوددددددددددددد

آقـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا!!!

خدا سلامتی بده بهت ! صبرت بده!

و اسباب فرجت رو هر چه زودتر فراهم کنه به حق خون ریخته شده با مظلومیت شهدای کربلا

الــــــــــــــــــــــــهی آمین!

 




موضوع مطلب : خط خطی های یک طلبه


شنبه 92 شهریور 23 :: 5:47 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

سلام

چند ماه حدودا فقط چند ماه قبل درگیری های سوریه من اون جا بودم و وضعیت کشورشون حالت امنیتی داشت...

بازارهای روز اطراف حرم حضرت زینب رو تعطیل کرده بودند به سبب احتمال بمب گذاری در حرم حضرت زینب و یکی دو تا شهر که درگیری بود ما رو نبردن ...

حرم حضرت زینب رو هم شب ها ساعت 9 می بستن و سریع همه رو بیرون می کردن!!! حتی حیاط حرم رو هم زنونه مردونه کرده بودن و مامور خانم و اقا جدا گذاشته بودن!

نمی دونستم یه روزی این درگیری ها این قدر جدی میشه!

ولی دمشق امن بود

ما لبنان هم رفتیم چند تا شهر دیگه سوریه هم که تو راهمون بود امن بود...

سوریه یه کشور نه چندان مدرن ولی اروم بود که توی خیابون های دمشق ساختمان های قدیمی بسیار قدیمی حتی 400 ساله می دیدی! حتی یه هتل داشت که قدمت ساختمونش این قدر بود ! کمی شبیه اسپانیا و ایتالیا!

 

من دوبار سوریه رفتم !

بسیار سفر شیرینی بود و قصد کرده بودم حتما سالی یکی دو بار برم و قرار بود بهار هم برم در واقع ابان ماه رفته بودم و می خواستم بهار هم برم ولی از همون موقع درگیری ها شدت گرفت و سفرها لغو شد

وقت تو اخبار از زینبیه و شام و حرم حضرت رقیه میگن و تصویر نشون میدن من کاملا میدونم کجا رو میگن !!!

خیلی دلم می سوزه!!!!!!!

خدا میدونه تو دلم عزای عمومی بود اون وقتی که امریکا رسما تهدید به حمله کردددددددد و آتیشی به دلم زد که تا چند روز بغضی تو گلوم بود!!!!

اخه تکفیری ها و وهابی ها هنوز نوتنستن تعرضی به حرم حضرت زینب و حضرت رقیه کنن

اگر امریکا نیروهاشه بریزه تو سوریه معلوم نیس باز بچه های مدافع حرم بتونن جلوی تکفیری ها دوام بیارن!!!

تو اخبار که میگه معمولا اطراف زینبیه درگیری هست!!

زینبیه خیلی بزرگ نیست

وااااااااااااای اون روزی که خبر تهدید تکفیری ها رو شنیدم که می خوان به قبر حضرت زینب جسارت کنن تا چند روز گیج بودم حال بدی داشتم

مدام از امام زمان می پرسیدم آقا یعنی چنین اتفاقی میفته؟ یعنی خدا راضی به چنین جسارتی از این ها میشه

وای از شدت سرگیجه و سنگینی س حالم بد می شد و دراز می کشیدم و اشک بود که مدام جاری می شد!!!!

می گفتم اقا حالا می فهممممم چرا قبر مادرتون نا معلومه!!!!

کاش قبر عمه تون هم مخفی بوددددددددددددد

وااااای خدای من! ملائکه ات راست میگفتن انسانی رو خلق میکنی که در زمین خونریزی راه می اندازه؟

و البته جواب تو رو هم قبول دارم!

مدام خبر وحشی گری ها و فساد این وهاب ها و تکفیری ها تو سایت ها به همراه عکس و فیلم منتشر میشه !

من که دیگه قلبم طاقت دیدن این ها رو نداره !!!

آخه به چه جرمی؟؟؟؟

می خوای طرفو بکشی؟

اسلحه که دستته بزن با یه تیر خلاصش کن!

چرا با چاقو زنده زنده سرشو می بری؟؟؟؟

اینا یعنی چی؟؟؟؟

یا امام حسین!!!!!!!!!

اصلا این ها ادمن؟

باورم نمی شد یه روزی تو عمرم چنین عکسایی رو ببینم!

باورم نمی شد که ایا انسانی هست که یک انسان دیگه رو زنده زنده سر ببره

این لینک، لینک فجایع اخیر تو سوریه است از رویترز ...

هر کس قلبش ناراحت نیست ولی فکر میکنه دیدن صحنه های وحشتناک ممکنه تا مرز سکته برسوندش این لینکو باز نکنه!

ما که دیگه کم کم قلبمون داره وایمیسه از بس از این چیزا دیدم اون از بعثی ها تو عراق! اینم از سوریه اون از اسراییل اون از جنایت امریکا تو عراق! گوانتانامو ویتنام .... عجب صبری خدا داره و عجب صبری خدا به امام زمان داده که این ها رو میبینه و ما بی غیرتا عرضه ادم شدن نداریم که یاری باشیم برای اقا تا زودتر ظهور کنن و شاهد این صحنه ها نباشن!!!!

http://www.seratnews.ir/fa/news/133045




موضوع مطلب : اخبار قابل تأمل


جمعه 92 شهریور 22 :: 2:45 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی

چهارشنبه برای پوشش یک خبر رفته بودم حرم حضرت عبدالعظیم ع ... برنامه زنونه مردونه بود... نمی دونستم کجا باید برم کمی دیر رسیده بودم و سخنران اول شروع به صحبت کرد ..باید فکر کرد

باید میرفتم کارت خبری میگرفتم تا بتونم داخل برنامه برم ولی صدا توی حیاط هم میومد ... اول امدم برم تو زنونه انتظامات خانم تا برگه خبر دید دستم فهمید خبرنگارم از من کارت خواست من هم همین طور در حال راه رفتن داشتم خبر رو می نوشتم ...کارتمو نشون دادم گفت باید برید کارت آستان رو بگیرید گفتم باشه داخل برنامه هم نمی رم تو حیاط میشینم گفت نه این جا هم نمیتونید باید حتما برید کارت حرم بگیرید... سخنران هم داشت همین طور حرفاشو می زد و می رفت گفتم خانوم من این برگه خبر رو میذارم تو کیفم تو ورق سفید عین یه ادم عادی گوشه حیاط میشینم از حرفای این سخنران یادداشت برداری میکنم باز برخورد بدی کرد و گفت اجازه این کارم نداری باید برید روابط عمومی کارت بگیرین!!!!

منو میگین از دست این خانم قات زده بودمقاط زدم  از اون ور هم یه اقا از مسئولین برنامه نگاه می کرد و من هم انگار دزد گرفتن ... خیلی بد بود برخوردشون گریه‌آوربرگشتم گفتم خانم سخنران اول تموم شد حرفاش بذارید برم بشینم یه گوشه خبرشو بنویسم من هر هفته نماز جمعه ها رو میام میزنم با لپ تاپ هم میزنم هن جا تایپ میکنم تا حالا کسی به من گیر نداده خلاصه نذاشت و دست منو کشید و گفت خانم حق نداری بشینی تو حیاطم بنویسی ... منو میگین قات زده بودم اساسی برگشتم بلند گفتم خدایا قاطی کیا داریم زنده میکنیم ما رو کجای این ملت گذاشتی ...دعوا

 

خلاصه برگه خبر در دست از این حیاط به اون حیاط در حال نوشتن حرفای سخنران که تو حیاط هم پخش می شد...جالب بود

 

رفتیم روابط عمومی ... مسئول وابط عمومی تلفن در دستبلبلبلو

نمی کرد یه دیقه گوشی رو بگیره اون ور جواب منو بده دیدم یکی دو دیقه گذشت این اقا اصلا محل ما نمیده رفتم اتاقای دیگه یه اشنا دیدیم اون جا از ش پرسیدم خبر نداشت گیج شدم

برگشتیم همون اتاق همچنان به تلفنشون ادامه دادن ... چند دیقه ای گذشت و تمام شد بالاخره ... بعد اسم خانوما بد درفته !!!پوزخند

تمام که شد گفتن خانم باید بری انتظامات حیاط اصلی منو میگین واااااااای گفتم اقا این کارا چیه؟ ولی حیف چاره ای نداشتم مشکوکم

دو تا حیاط رد کردیم رفتیم انتظامات با مسئول انتظامات شروع کردیم به مذاکره ... اقا این چه وضعیه سخنرانی تموم شد شماها ما رو از این حیاط به اون حیاط می کنین این خانوم هم که این طور کرد....

گفت مشکلی نداره تو حیاط می نشستید... گفتم پس این برخوردای تند این خانوم واسه چی بود؟

گفت توبیخش میکنیم....پوزخند

این داستان مانع از نوشتن خبر ما نشد و خبرمونو فرستادیم اما یه چیزی از این داستان فهمیدم که تا حالا نفهمیده بودم تبسم

...

خورد شدن شخصیت ادم  اونم وقتی که یکی جلوی یه اقا و یه خانم دیگه بهت تذکر میده و دستتو میکشه میگه برو و تندی میکنه بهت ...زبون

وقتی دوباره به انتظامات رفتم تا کارتمو بگیرم برگشتم گفتم اقا تو رو خدا به این مسئولین تون بگین وقتی به خانوما تذکر میدن با ملاطفت بگن من امروز خیلی برام سخت و سنگین بود ... امروز فهمیدم این گشت ارشاد چقدر برای بعضی ها سنگین و سخته!!!اصلا!

نمیشه کار فرهنگی جدی و اساسی نکرد و با ابزار انتظامی مردم رو به حجاب دعوت کرد ... تنها وقتی این کار باید صورت بگیره که از لحاظ فرهنگی همزمان کار بشه .... و این کار گشت ارشاد هم حتما باید انجام شه ... نه این که گشت ارشاد تعطیل شه بلکه باید با عطوفت تذکر داده بشه و حتما در کنار این گشت ها یکی دو مشاور داخل همین ماشین های گشت حاضر باشن تا با فرد مقابل صحبت کنن و پاسخگوی حرفا و سوالات او باشن ... تبسممؤدب

کاش قبل این که به این جا برسه این کارها انجام می شد!!!!!

جوان های ما حرمت دارن!!!! و البته حرمت دین ما بالاتر از جوون هامونه !!!

یه مدتی هست در دادگاه ها مشاورینی گذاشتن کمک به زن و شوهر هایی میکنن که می خوان از هم جدا شن ... تلاش میکنن مشکلاتشون اگر قابل حل هست حل کنن و جدا نشن!

چه اشکالی داره مشاورینی همراه گشت های ارشاد حاضر باشن به جای این برخوردها یه گفتگوی مفصل انجام بشه اگر باز خانم قانع نشد در نهایت گفته بشه این قانونه و شما ملزم به رعایت قانون هستید و ....مدرک داشتن

این خلاهای فرهنگی کی و کجا باید پر شه؟؟؟؟ باید فکر کرد

 




موضوع مطلب : دغدغه هایی از جنس درد


< << 6 7 8 9 10 >
درباره وبلاگ


من یک خبرنگارم ...
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 8
کل بازدیدها: 106691