سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من یک خبرنگارم با کلی دغدغه ...
جمعه 92 دی 20 :: 2:44 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

فداکاری نوجوان پاکستانی جان 1000 دانش آموز را نجات داد

خبرگزاری تسنیم: نیروهای امنیتی پاکستان گزارش دادند که یک نوجوان 15 ساله پاکستانی مسیر یک عامل انتحاری را که قصد داشت خود را در داخل مدرسه شهر «ابراهیم زای» منفجر کند پیش از رسیدن به آن سد کرده و خود بر اثر انفجار آن به شهادت رسید.

به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری تسنیم به نقل از العربیه، نیروهای امنیتی پاکستان اعلام کردند که یک نوجوان 15 ساله در اقلیم هانگو در اقدامی شجاعانه پس از شناسایی یک عامل انتحاری که به سوی مدرسه آنان درحرکت بوده است سعی می‌کند تا جلوی این فرد تروریست را بگیرد، این اقدام او باعث شد تا عامل انتحاری به هدف خود نرسیده و بمب را پیش از رسیدن به مدرسه منفجر کند.

منابع خبری محلی در پاکستان گزارش دادند که «اعتزاز حسن» 15 ساله باعث شد تا این انتحاری که قصد داشت خود را در داخل مدرسه شهر «ابراهیم زای» منفجر کند مجبور شود تا پیش از رسیدن به مدرسه بمب را منفجر کرده و جان یک هزار دانش‌آموز این مدرسه حفظ شود.

خانواده این نوجوان پاکستانی اعلام کردند که به فرزندشان افتخار می‌کنند زیرا او با شجاعت جان معلمان و سایر دانش‌آموزان را حفظ کرده است. همچنین بسیاری از نشریات و مقامات سیاسی پاکستانی نیز این عمل شجاعانه اعتزاز را تحسین کردند.

لازم به ذکر است که هدف از این عملیات تروریستی مدرسه مسلمانان شیعه بوده است.

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------

یادداشت: میگم حالا این همه سال پترس فداکار قلابی اروپایی تو کتاب های درسی بچه های ما بود و همه از جمله خود من این داستان دروغین رو خوندیم ... یعنی ممکنه این داستان واقعی یه وقت خدای نکرده توی کتاب های درسی ما هم بره؟؟؟ خدا نکنه !! مؤدب آیا شود؟؟؟؟




موضوع مطلب :


جمعه 92 دی 20 :: 1:54 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی

خدا دلم گرفته دل باز کن تو بساطت پیدا می شه؟

دلم گرفته، خسته ام از اطرافیانی که مدام باید جلوشون کوتاه بیایی!

بزرگوار بودن هم سخته ها!

کنار اومدن با اخلاقیات بد ادما چقدر سخته! مخصوصا وقتی که می خوای آدم باشی نه هیولا!

مخصوصا وقتی می خوای سیره پیغمبر داشته باشی!

من هم تو زندگیم هم محل کارم چه مدرسه که هفته ای یک روز مسئول پژوهش مدرسه ام و چه بقیه ایام هفته که میرم خبرگزاری معمولاً یه گوشه سرم به کار خودمه و باز معمولا سعی می کنم که هر بار هم با بچه ها حرف میزنم شادشون کنم و بهشون احترام بذارم ... ولی یه کم فکر کنم خسته شدم ...

آدم خنده اش میگیره!

آخه ادما فکر  می کنن سکوت یکی و این که خودش رو به اون راه زده نشانه نفهمیدنشه!

نه عزیز من!

 

میگم مکارم اخلاق هم چیز بدی نیستا! بد نیست یه کم بزرگواری یه کم اخلاق اسلامی و آداب محمدی یاد بگیریم!

 

 

آدما چرا این مدلی اند؟

 

آدم خسته میشه از دست شون!

 

موفقیت هاتونو بدونن بهت حسد می برن! موفقیت ها تو ندونن کوچیک می بیننت و با یک لحن از بالا به پایین بهت نگاه میکنن و حرفاشون تحقیر آمیزه!

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااا ! زمینت اصلا ارزش موندن نداره!

بدی بهت میکنن با بدی جواب میدی بهت میگن عه وثوقی! این چه وضعه برخورده!

بدی بهت میکنن با خوبی جواب میدی وظیفه ات می دونن! و اصلا ذره ای در وجودشون اثر نداره! نه از کار بدشون شرمنده میشن! نه می فهمن کارشون بد بوده که باز همون رفتار رو باهات نداشته باشند! و نه ...

 

ادمای این کره خاکی یه خصلت دیگه هم دارن!

وقتی کارهاشون عیب داره بندازن گردن یکی دیگه!

و خصلت بد دیگه ! این که برای این که بالاتر از بقیه بمونن بزنن تو سر بقیه!

 

این آدما چرا این شکلی اند خدا!

وقتی مخالف عقیده تو حرف میزنن صد در صد اون ها درست میگن و تو افراطی هستی! وقتی تو مخالف اون ها فکر میکنی حق دارن صداشونو بالا ببرن و جلوی بقیه سرت داد بکشن! اختلاف عقیده اگر محترمه همه جا باید محترم باشه!

خدااااااااااااااااااااااااا

میدونی که نیومدم بهت بگم سوسکشون کن!

میدونی که نیومدم آه و ناله کنم به درگاهت که آهم بگیرشون!

خودت خوب می دونی! خدا اومدم ازت بخوام فقط یه 2 هفته یه مرخصی به من بدی!

الله وکیلی خیلی بهش نیاز دارم! لطفا موافقت بفرمایی! قبلاً متشکرم !

 




موضوع مطلب :


دوشنبه 92 دی 16 :: 7:52 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

آسمان آبی است ... اما انتهایش سرخست ... انگار دل کسی خون است در منتهی الیه این آسمان آبی  ... آه ... با من بمان آقا

وقتی می گویم با من بمان آقا معنایش این است که اصلا به خودم اعتمادی ندارم ...

اصلا می دانی ؟ من اصلا  مطمئن نیستم که همیشه با تو بمانم ...

 آقا ... تو اهل وفایی تو با من بمان  ... شرمنده ام که این را می گویم ... بسیار شرمنده ام

شرمندگی چاره ای از درد من نمی کند می دانم

و این شرم همیشه بر پیشانی من است ! شرمی که مایه افتخار نیست ! مایه خواری است!

خدایا ببخش مرا که امروز آسمان برای من آبی بود و دلم می خندید و حس کردم همه چی خوب است همه چی آرام است و من چقدر خوشبختم

خدایا شرمنده ام که احساس کردم نیازی به آمدن مهدی نیست

شرمنده ام که احساس کردم آسمان آبی است و چشمانم سرخی منتهی الیه آن را ندید

اصلا می شود خدایا یک کاری بکنی؟

می شود بند بند وجود و قلبم را به او گره بزنی که هر گاه شاد شد، شاد شوم و هر گاه غمگین شد غمگین شوم ؟

این طوری دیگر از شاد شدن هایم شرمنده نمی شوم!

آه از این درد هزار و چند ساله! کی تمام می شود!

خدایا می دانی که از خواسته های بزرگم این است که این دوران طولانی هر چه زودتر تمام شود!

چقدر احساس بی مصرف بودن می کنم وقتی می بینم که هیچ تاثیری در محقق شدن این آرزو ی بزرگ بشریت نداشته باشم!

آقا ... 

 




موضوع مطلب :


یکشنبه 92 دی 15 :: 1:24 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی

احساس خوبی دارم

امروز پدر و مادرم مدینه اند...

قرار بود یکی دو ساله دیگه نوبت ما شه اما نمی دونم چی شد یهویی شد!

از خدا خواستم که دست پدرم به پرده خونه اش برسه ... و خدا رو شکر که رسید

خوشحالم از این که او خوشحاله

خوشحالم از خوشحالی مادرم

 

--------------------------------------------------

خدا میدونه تو این 10 روز چی کشید خاله اعظم و عمه اعظم! خونه پر از نی نی کوچولوهایی که هی با هم دعوا می کنن سر یه عروسک! سر لپ تاب تو گوشیت تبلتت ! وای کی فکرشو میکرد خاله ای که اینقدر بچه ها رو دوست داره اینقدر اذیت بشه از دست این بچه ها! هیچ کدوم حتی بلد نیستن درست حرف بزنن! خب نی نی کوچولو هستن دیگه ! امروز از شدت سر درد موندم خونه نصف روزو بیهوش بودم!!! خوشحالم که همه این همه سرو صدا و شلوغی خونه که تمام امور روزمره منو به هم زده بود و کلی آبروم جلوی بقیه سر بدقولی هام رفت ختم به این شیرینی شد!

 




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ


من یک خبرنگارم ...
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 22
بازدید دیروز: 21
کل بازدیدها: 106182