سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من یک خبرنگارم با کلی دغدغه ...
دوشنبه 92 دی 16 :: 7:52 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

آسمان آبی است ... اما انتهایش سرخست ... انگار دل کسی خون است در منتهی الیه این آسمان آبی  ... آه ... با من بمان آقا

وقتی می گویم با من بمان آقا معنایش این است که اصلا به خودم اعتمادی ندارم ...

اصلا می دانی ؟ من اصلا  مطمئن نیستم که همیشه با تو بمانم ...

 آقا ... تو اهل وفایی تو با من بمان  ... شرمنده ام که این را می گویم ... بسیار شرمنده ام

شرمندگی چاره ای از درد من نمی کند می دانم

و این شرم همیشه بر پیشانی من است ! شرمی که مایه افتخار نیست ! مایه خواری است!

خدایا ببخش مرا که امروز آسمان برای من آبی بود و دلم می خندید و حس کردم همه چی خوب است همه چی آرام است و من چقدر خوشبختم

خدایا شرمنده ام که احساس کردم نیازی به آمدن مهدی نیست

شرمنده ام که احساس کردم آسمان آبی است و چشمانم سرخی منتهی الیه آن را ندید

اصلا می شود خدایا یک کاری بکنی؟

می شود بند بند وجود و قلبم را به او گره بزنی که هر گاه شاد شد، شاد شوم و هر گاه غمگین شد غمگین شوم ؟

این طوری دیگر از شاد شدن هایم شرمنده نمی شوم!

آه از این درد هزار و چند ساله! کی تمام می شود!

خدایا می دانی که از خواسته های بزرگم این است که این دوران طولانی هر چه زودتر تمام شود!

چقدر احساس بی مصرف بودن می کنم وقتی می بینم که هیچ تاثیری در محقق شدن این آرزو ی بزرگ بشریت نداشته باشم!

آقا ... 

 




موضوع مطلب :



درباره وبلاگ


من یک خبرنگارم ...
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 3
بازدید دیروز: 7
کل بازدیدها: 106091