من یک خبرنگارم با کلی دغدغه ... |
||
جمعه 92 مهر 19 :: 4:35 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
اینم یه دوبیتی دیگه از اقای عابدینی که خیلی چسبید: خاطرم هست مرا عاشق خود کردی تو رسم عاشق کشی و شیوه ی شهرآشوبی یادداشت: آقای عابدینی نمی دونستم اینقدر پیشرفت داشتید تو این مدت که نبودم مدت زیادی هست که پارسی بلاگ نمیومدم و چند وقتی هست این وب لاگ رو زدم ولی باز پارسی بلاگ گردی نمیکنم خیلی فرصت ندارم ... خیلی زیبا بود شعرهاتون ... و این دوبیتی جالب تر بود... موفق باشید زیر سایه حضرت حق تعالی... موضوع مطلب : سکرات دل جمعه 92 مهر 19 :: 4:29 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
اینم یه شعر زیبای دیگه از آقای عابدینی هست: دل هر مشت رمل جنوب... خاطراتی از آسمان دارد روزگاری در این حوالی شهر... بوی باروت و دود و خردل داشت قسمتش بوده اینچنین انگار... پیش تابوت کهنه ای یک زن زنگ را مرشد جماران زد... شهر غرق حماسه شد دیدیم وزن تابوت روی شانه ی شهر... مثل داغ شهید سنگین بود گر چه قفل عقیده را جمعی... با کلید فریب دزدیدند ما به عشق تو زنده ایم آقا... ما به عشق امام می جنگیم با خدا عهد بسته ایم آقا... پای این انقلاب می مانیم . . . رمز این اقتدار و عزت را... هیچ کس جز خدا نمی داند موضوع مطلب : سکرات دل جمعه 92 مهر 19 :: 4:24 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
قطعه شعر زیر از برادر عزیز و بزرگوارمون آقای محمد عابدینی هست که تقدیم حضورتون میکنم: نه این که فکر کنی خسته ام، فقط گاهی دوباره روحِ تو را می دمم به پیکرِ شعر خدا کند بشود بینِ اشک ها پیدا و من که خسته ام از شعر های بی حاصل نشسته داغِ رسیدن به سینه ی جاده اسیر غربتِ تُنگم، خودت که می دانی تو را من از تو طلب می کنم، تو می گویی: موضوع مطلب : سکرات دل پنج شنبه 92 مهر 4 :: 12:31 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی
چه بگویم که آسمان آبی نیست رنگ آبی زده اندش و زمین نیست سبز فرش که رنگش زده اند و فریبی است هزار ساله که می گویند بی او آسمان آبی است زمین سبز است اما آسمان آبی نیست و زمین را سبز فرشی نیست آسمان تاریک است و زمین خاکی و ما خاک نشین ... موضوع مطلب : سکرات دل, مردی از جنس محمد یکشنبه 92 شهریور 31 :: 9:39 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
دلم شکسته تو خوب می دانی آقا ز دست خودم خسته ام! تو خوب آگاهی آقا دلم شکسته ز زمانه و ما فیهایش دلم شکسته، تو خوب می دانی آقا! و این میان کسی به پای من نرسید در شکستن مدام دلم آقا! دل شکسته سیری چند آقا؟ دل شکسته من را هم خریداری؟ دلم کمی بد بوست بوی تعفن دارد! دل گندیده مرا هم خریداری آقا! مرد دلم از این همه غربت آقا! به درازا کشید سفرم آقا! قرار نبود این سفر، بی تو تا به این زمان ادامه پیدا کند آقا! منم همسفر دیرینت! به خاطر مبارکتان می آورید ایا؟ قرار نبود دل این قدر از تو دور بماند آقا! نمی دانم این سفر اشتباه من بود؟ یا انتخاب خدا اما خوب می دانم این سفر مرا کشت آقا! منم کنون مرده ای متعفن، سرگردان در این سرای غربت آقا! دست بر دست می سایم اما فایده ای نمی کند آقا! دست هایم خالی است! از این رو به هم می سایم آقا! من از خود نا امید شدم آقا! کی مرا جستجو می کنی آقا! من گم شدم در این وادی! نمی یابی مرا آقا؟ مرا بیاب ای شرطه عالم! من گم شده ام آقا! خدا تو را نهاد بر سر ما که رهنمون ما باشی آقا! هزار سال شده است کمی هم بیش! که نور تو مستقیم نمی تابد آقا! از این سبب مرا باران و طوفان، بسیار گرفت و من شدم تنها آقا! چقدر کار تو سخت است در این هوای ابری آقا! دلم برایت کباب شود! چقدر تنهایی تو، آقا! شاید من پلید باشم، اما من و تو تنهاییم هر دو آقا! به حکم این درد مشترک هم شده آقا! بیا هم سفره هم شویم آقا! تو شوی ولی نعمت، من هم شوم خادم نان و خرمایت، آقا!
موضوع مطلب : مردی از جنس محمد, سکرات دل یکشنبه 92 شهریور 24 :: 12:44 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی
صدایم میکنی و من از کمند عشق تو فراری ام راست گفته اند تا نباشد کششی از معشوقه کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد صدایم می زنی و من در کوچه های بیابان پرسه میزنم من کی؟ کجا؟ چه وقت؟ به ندایت لبیک خواهم گفت؟ عاشقی رسم عجیبی است! همه میپندارند عاشق در پی معشوقه روان است ولی تا نباشد کششی از معشوق کوشش عاشق بیچاره به جایی نبرد این هم تلاطمی دیگر از هوای دل ابری ما در این لحظات ارام شبانه تقدیم شما ... نوش روان
موضوع مطلب : سکرات دل یکشنبه 92 شهریور 24 :: 12:37 صبح :: نویسنده : اعظم وثوقی
غم عشقت زده خنجر به این حنجره شکافته سینه دریده قلب را و پهنای صورت را با سیل در نوردیده بزن که خوش میزنی ای عشق بر این پیکر دل خنجر .... با خنجرت بر حنجره ام سکوت حاکم میکنی و دلم غمباد عشق میگیرد و عاشق تر می شوم و عاشقی رسم دیرینه من و توست تنها تکراری که دوستش دارم این شعر رو همین امشب گفتم تازه تازه تقدیم به ادب دوستان قدر تحفه درویش هم نیست بگم تحفه درویشی است ... چند خط نجوای دل است ... نوش روان موضوع مطلب : سکرات دل شنبه 92 شهریور 23 :: 6:29 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی
قلبم شکسته آقـــا! قلبم شکسته ای عشق! هوای گریه دارد! قلب شکسته یعنی دویواره های قلبم کلی ترک بردارد! یا آن که بد تر از آن! سیلاب خون ببارد قلبم شکسته ای عشق! قلبم شکسته آقـــا! ******************* خوش است شکسته دل بودن اگر بهانه اش تو باشی! خوش است خون باریدن دل اگر آسمانش تو باشی خوش است بغض فرو خوردن اگر تو باغبانش باشی خوش است غم را نوشیدن اگر غم غم تو باشد خوش است پریشان و اواره بودن اگر برای تو باشد خوش است خلسه، عقب ماندن ز کاروان دنیا اگر دلم مست و مجنون هوای تو باشد با من نجوا کن زمزمه کن مرا مشغول خود کن که من در این عالم جز غم تو شرابی نمیشناسم جانا غمت را با من زمزمه کن و مرا به بزم غمخانه دلت مهمان کن که هیچ افتخاری در عالم برایم نیست مگر این! مرا تا ابد مهمان مهمان خانه ات کن و نامم را بگذار میزبان مهمان هایت! که من سخت بیمار توام ای طبیب! مرا مران و مرو! که سخت بیمارم!
سیب فروش
موضوع مطلب : سکرات دل منوی اصلی آخرین مطالب آرشیو وبلاگ پیوندها آمار وبلاگ بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 62
کل بازدیدها: 108380
|
||