سید ناظر حسینی خادم افغانی بقعه 72 تن در بهشت زهراست که 22 سال است به این کار مشغول است. کلیددار صندوقهای قطعه 24مزار شهدا هم هست. در همه عمرم تا آن جا که یادم میآید، هر بار به زیارت شهدای 72 تن رفتهام این مرد میانسال صبور را دیدهام. هفته دولت و سالروز شهادت شهیدان رجایی و باهنر بهانهای شد تا با این خادم گفتگویی کنیم. او 48 بار دست مقام معظم رهبری را بوسه زده است و آلبومی پر از عکسهای یادگاری با اکثر مسؤولان نظام دارد. متن زیر ما حصل این گفتگوست که به شرح زیر آمده است:
جلو میروم و سلام میکنم و و قرار امروز برای مصاحبه را به یاد او میآورم و او با خنده و لهجه خاصش میگوید: ان شاء الله که خیر است اما اگر برای اذیت و آزار آمده باشید میروم شکایت تان را به آقای بهشتی و رجایی و باهنر میکنم حسابتان را میرسد.
خنده بر لبان ما نیز مینشیند و میگوییم: نه حاج آقا از ما آزاری نمیرسد. برای مصاحبه آمدهایم. سپس ما را به اتاقک شیشهای کوچکی که در گوشه بقعه است راهنمایی میکند و خودش پشت میز شیشهای مینشیند و ما هم این طرف میز قرار میگیریم.
برای آشنایی بیشتر از او میپرسیم کمی از خودش بگوید و او در حالی که اسم حکاکی شدهاش را بر روی کلید ساختمان 72 تن نشان میدهد، جواب میدهد: من سید ناظر حسینی هستم. 34 سال است که از افغانستان آمدم و دو تا دختر و دو تا پسر دارم که همه ازدواج کردند. سه تا هم نوه دارم و الان با همسرم در کهریزک در خانهای اجارهای زندگی میکنیم.
*** ترس ندارد این جا در جوار شهدا آقای بهشتی و رجایی و با هنر هستی!
وقتی میپرسیم چطور شد که شما خادم این جا شدید در پاسخ میگوید: من در پیشوای ورامین کشاورزی داشتم. گوجه و بادمجان می کاشتم یک زمانی شد محصولم را بازار بردم و آن زمان 8 هزار تومان هم پول کرایه ماشین دادم ولی کسی نخرید خیلی ناراحت بودم دعا کردم که خدا برای من کاری مهیا کن که هم پولش خوب باشد و هم راحت باشد.
یکی دو روز بعد یکی از آشنایان به من گفت در بهشت زهرا ساختمانی برای شهدا درست میکنند. بیا این جا نگهبان باش. آن زمان موقع ساخت این بنا بود، هنوز هیچی نساخته بودند اوایل میترسیدم. من به مسئول ساخت بنا گفتم از ماندن در این جا میترسم. گفت ترس ندارد این جا در جوار شهدا آقای بهشتی و رجایی و با هنر هستی. یک هفته که گذشت دیگر ترسی نداشتم.
*** 7 سال طول کشید تا این بنا به نتیجه رسید
آن موقع یعنی 22 سال پیش روزی 14 هزار تومان به من حقوق میدادند. بعد هم صندوق دار حقوق کارگران هم شدم و شب و روز این جا بودم و هفته ای یک روز خانه میرفتم.
7 سال طول کشید تا این بنا به نتیجه رسید. از خانم آقای بهشتی پرسیدند این جا را به چه کسی بسپاریم؟ گفتن به آقای سید بسپارید... از آن موقع تا حالا من خادم این جا هستم. الان هم ماهی 500 هزار تومان حقوق میگیرم. من هر روز از ساعت 6 صبح تا 18 هستم هر روز اینجا هستم در مناسبت ها هم هستم.
*** در این روزگار 500 هزار تومان زندگی را نمی چرخاند اما این پولها بسیار برکت دارد
از او میپرسم از درآمدتان راضی هستید؟ می شود با 500 هزار تومان زندگی راحتی داشت؟ و او در پاسخ میگوید: در این روزگار 500 هزار تومان زندگی را نمی چرخاند اما این پولها بسیار برکت دارد. برنجی که می خریم خیلی برکت دارد هر چه می خریم برکت دارد.
در این 22 سال یک روز این در بسته نبوده همیشه باز بوده گاهی وقت ها مرخصی بودم کسی را جای خودم می گذاشتم. پارسال حقوقم 350 هزار تومان بود. امسال 500 تومان شد و اولین حقوقم 14 هزا تومان بود.
من از حقوقم راضی ام. خانواده هایشان هم کمک میکنند. برکت هم دارد. من هستم و خانمم. یک کیسه برنج برای دو برجمان کافی است، خرجی نداریم ولی فقط همین بحث بیمه کمی آزارم میدهد. اگر یک وقت به من گفتند پیر شدی برو، من چه کنم؟ عمر من تمام شده است توان کار هم دیگر ندارم. بقیه عمرم را چه کنم؟
خانوادههای شهدا رسیدگی دارند. یکی از آنها هر سال من را با هزینه خودش به مشهد میبرد. شیرینیخوران دختر بزرگم روز عید غدیر بود. خودم نیامده بودم و کسی دیگر را جای خود گذاشته بودم. خیلی از خانوادههای هفتاد و دو تن که آمده بودند سراغ من را از آن فرد گرفته بودند و فهمیدند، هفته بعد که آمده بودند، یخچال و تمام جهیزیه دخترم را تهیه کردند.
*** پدر همسایه مان رییس جمهور شدهاست!
ناظر یاد دخترش که افتاد و خنده ای کرد و گفت: چند وقت پیش دخترم به من زنگ زد گفت بابا همسایه مان رییس جمهور شده است و من خندیدم ولی او گفت باور کن همسایه مان رییس جمهور است. دخترم در همان کوچهای زندگی میکند که آقای روحانی در آن جا زندگی میکند و من نمی دانستم.
*** 500 هزار تومان حقوق من برابر با دو میلیونی که مردم میگیرند برکت دارد
500 تومان که چیزی نیست. یک کارگر روزی 40 تومان میگیرد. در ماه بیشتر از یک میلیون تومان میشود. با این شرایط اقتثصادی با 500 هزار تومان که کاری نمی شود کرد. اما این 500 تومان برای من، برابر با دو میلیونی که مردم میگیرند برکت دارد.
تنها مشکلی که من دارم این است که بیمه نیستم. خانم من واریث دارد هر بار 120 هزار تومان داروی او میشود. کاش مرا بیمه میکردند. من 22 سال است که این جا هستم. آنقدر حقوقی هم نداشتم که جمع کنم. کمی از این که مرا بیمه نکردند ناراحتم. کارتی که قوه قضاییه به ما داده است پشت آن نوشتند میتواند بیمه شود. این ها بسنجند وقتی من از این جا بروم بیمه نیستم. 22 سال است که من اینجا هستم در این 22 سال کسی از من یک بار هم شکایتی نکرده است.
*** وقتی که آقای خامنه ای میآید در نظر خود من یک نور همه جا را میگیرد
وقتی از او میپرسیم که خاطره ای هم از حضور مقام معظم رهبری در این مکان مقدس به خاطر دارید، برقی در چشمانش میزتد و با شور و شوق و افتخارمیگوید: خودم همین جا 48 دفعه دست آقای خامنه ای را بوسیدهام. وقتی که آقای خامنهای میآید در نظر خود من یک نور همه جا را میگیرد. آرام آرام تمام این قبرها را میگردد خودش هم تنهاست.
اقای خامنه ای هر بار میآیند دانه دانه سر هر قبر میروند. یک بار هم یادم هست بیمار هم بودند و هوا هم بسیار سرد بود و چفیه شان را دور گردن و سرشان پیچانده بودند.
*** آقای خامنه ای گفت: خدا تو را حفظ کند که اینجا را نگهداری میکنی
آقای خامنه ای یک وقت دستی بر سر من کشید و دعا کرد و گفت: خدا تو را حفظ کند که اینجا را نگهداری میکنی.
آقا سالی یک یا دو دفعه میآید. برج شماری میکنم تا آقا بیاید. یک روز پنجشنبه بعدازظهر بود. محافظان آقا آمدند و گفتند برو در بالایی. آقا میآیند. از در چوبی کوچک سرزده داخل آمدند و بعد هم موزه شهدا رفتند. مردم هم داخل ساختمان 72 تن بودند همه متعجب بودند که آقا یکهو از کجا آمدند.
یک شب هم یکی از محافظا گفتند ما فردا میخوایم بریم کربلا قرار صبح بیاییم اینجا نماز صبح بخوانیم زنگ میزنم بیایید در را باز کنید. وقتی خانه رفتم دلم شک کرد چرا کاروان را میآورد اینجا که 4 صبح زنگ زد که بیاید من گفتم شما قرار بود ساعت 5 زنگ بزنید.
گفت: کارمان جلو افتاده، کاروان آمده است. نگو خود آقا آمده به ما میگویند کاروان کربلا آمده است.
امسال که آقا آمدند من را راه ندادند. بعد مرا صدا زدند رفتم پیش آقا دستش را بوسیدم و ایشان دستی بر سرم کشید. بعداً مدیر عامل بهشت زهرا 200 هزار تومان به من بن داد و گفت این را خود آقا داده است.
*** به برکت پول آقا کربلا رفتم
آقا هر بار میآیند 50 هزارتومان به من میدهند. قلکی داشتم که این 50 هزار تومانی ها و بقیه پولهای اضافی ام را در آن میانداختم. آقای نهایت سالی دوبار این جا میآیند. این قلک را که باز کردیم 7 میلیون تومان پول در آن بود. کلی برکت داشت. با همین پول کربلا هم رفتیم. شب و روز گریه می کردم که خدایا پول کربلای من را برسان و از همین برکت کربلا هم رفتیم.
از او میپرسم خاطره شیرینی از خانوادههای شهدای 72 تن دارید؟ و او با خندهای که بر لبانش از یادآوری آن شیرینی بر لبش مینشیند، میگوید: خاطره شیرین این که وقتی دختران شان عروس میشوند یا پسرانشان داماد میشوند با ماشین عروس این جا میآیند، شیرینی ما را هم میدهند.
از رابطه روحی و معنوی سید ناظر با شهدای 72 تن جویا میشوم و او داستان گفتنش گل میکند و میگوید: من یک برادری در پیشوای ورامین دارم که دستش در جنگ افغانستان صدمه دیده است و تا جایی که بتوانم به او کمک میکنم. چند سال پیش برادرم در اجاره خانهاش مشکل داشت و من خیلی ناراحت بود.
روز پنجشنبه بود. سر قبر آقای بهشتی گریه کردم و دعا کردم و خواستم مرا کمک کنند. 6 ساعت بعد یکی از مسئولین بهشت زهرا پاکت پولی به من داد و گفت این برای توست، آقای افشار مدیر عامل بهشت زهرا داده است. دقیقاً همان 200 هزار تومانی که لازم داشتیم بود یک صد تومانی و دو تا پنجاه تومانی.
*** فکرش را که میکنم میبینم من کجا؟ افغانستان کجا؟ این جا کجا؟
من خیلی به این آقایان علاقه دارم. یک روز اگر این جا نیایم و خانه بمانم دلتنگ میشوم اصلا ًطاقت نمیاورم.
در این 22 سال هیچ وقت کسی را اذیت نکردم. دنیا چه به درد می خورد؟ ارزشی ندارد که کسی را اذیت کنم. فکرش را که میکنم میبینم من کجا؟ افغانستان کجا؟ این جا کجا؟ این آقای بهشتی کم کسی نیستند! امام خمینی خودشان گفتند: بهشتی یک ملت بود برای ملت ما. آقای رجایی و باهنر هم کم کسی نیستند.
*** در این 22 سال، یک بار نماز صبحم را در خانه نخوانده ام
در این 22 سال، یک بار نماز صبحم را در خانه نخوانده ام. همیشه این جا خوانده ام. نماز ظهر و عصر را هم همین جا میخوانم. فقط نمازهای مغرب و عشا را در خانه میخوانم.
با لهجه شیرین افغانی اش ادامه میدهد: روزه و نماز هیچ قضایی ندارم اگر نماز هم گاهی قضا می شود زود میخوانم. روز هم که کسی این جا نباشد، نماز می خوانم که شاید به درد من بخورد.خدا نکند که نمازی نخوانی مثلا نماز صبح نخوانی ببن نماز صبح تا ظهر، فاصله این قدر زیاد میشود که خودت از خودت بدت میآید.
*** اگر من در این 22 سال بی وضو به این هفتاد و دو تن آمده باشم، خود هفتاد و دو تن مرا بی شرم کنند!
ناظر، خادم بقعه هفتاد و دو تن بهشت زهرا احترام ویژه ای برای شهدای این مکان مقدس قائل است و میگوید: اگر من در این 22 سال بی وضو به این هفتاد و دو تن آمده باشم، خود هفتاد و دو تن مرا بی شرم کنن! شما می دانید این ها چقدر ارزش دارند؟ در یک ثانیه این ها را به اتش کشیدند و شهیدشان کردند. این ها انسان های بزرگی بودهاند. کم کسی نبودهاند. این ها ملت را اداره می کردند.
آقای حسینی ادامه میدهد: کلید صندوقهای 300-400 تا از مزار شهدای قطعه 24 دست من است اگر قفلی خراب شود خودم بدون آن که پولی بگیرم برایشان درست میکنم.
*** پاکستانی ها که این جا میآیند ارادتشان خیلی زیاد است و بسیار سینه می زنند و گریه میکنند
از سید ناظر میپرسم: خارجیها هم این جا میآیند؟ میگوید: از تمام کشورها به این جا میآیند. از کشورهای پاکستان، لبنان، عراق، مالزی، کره، چین، فرانسه و آمریکا این جا آمدهاند و من عکسهای یادگاری با برخیشان گرفتهام.
پاکستانی ها که این جا میآیند ارادتشان خیلی زیاد است و بسیار سینه می زنند و گریه میکنند. عرب ها هم نیم ساعتی مینشینند و سخنرانی میکنند.
مادران شهید هم زیاد به این جا میآیند و بعضی وقتها آنقدر گریه میکنند که من نمیتوانم ناراحتیشان را تحمل کنم بیرون میروم.
سید ناظر ادامه میدهد: خانمهایی بودند که این جا میآمدند و بدد حجاب بودند و راهشان دادم. بعدها با حجاب کامل آمدند و گفتند آقای بهشتی حاجتم را خواستم و اجابت شد. قرار گذاشتم تا زنده هستم چادر سر کنم خیلی از این ها این جا میآیند.
بعضی ها هستند تا 40 روز این جا میآیند و عبادت میکنند تا حاجتشان را میگیرند.
*** آقای احمدینژاد آنقدر گریه کرد که دلم برایش سوخت
از ناظر میپرسم تا به حال شده کسی به این جا برای زیارت شهدا بیاید و اتفاقی پیش آمده باشد که برای شما عجیب باشد. کمی فکر میکند و انگار جرقهای در ذهنش میزند و میگوید: یک روز پنجشنبه صبح بود. آقای احمدی نژاد تنها با یک محافظ و راننده آمده بود. دست من را گرفت و هر دو تا سر قبر شهید رجایی و باهنر رفتیم. بسیار گریه کرد آنقدر که من دلم برایش سوخت.
یک بار از من پرسید که چه کار می خواهی؟ بگو تا برایت انجام دهم. گفتم مشکل اقامت دارم. به آقای پورمحمدی گفت که کار این بنده خدا را درست کنید ولی درست نشد. خود آقای پورمحمدی، شب احیا اینجا آمد. پرسیدم حاج آقا کار ما را درست نکردید؟ گفت: ما در کار شما کوتاهی کردیم.
*** این حجاب شما یک دنیا ارزش دارد
آخر گفتگوی ما که میرسد ناظر دیگر طاقت نمیآورد و در جواب سوال آخر ما که میپرسیم مطلبی هست که دوست داشته باشید بگویید و ما نپرسیده باشیم و میگوید: من از حجاب شما که مانند دختران خودم هستید خیلی خوشم آمد، هر چی بخواهید این حجاب شما یک دنیا ارزش دارد.
متأسفانه بعضی وقتها زنان بسیار بدحجابی میآیند که هیچ فرقی با بی حجاب ندارند. این جا من آنها را به داخل راه نمیدهم. یک بار هم که جلوی یکی از اینها را گرفتم خانمی محجبه مثل شما آمد گفت من سپاهی هستم چرا جلوی ورود این خانم را میگیرید؟ اجازه دهید وارد شود. پدر شهید کچویی، یکی از شهدای 72 تن، کنار من نشسته بود. با ناراحتی گفت: این هم راه بدهد من اجازه نمیدهم.
من افغانی ام اما می خواهم یک ثانیه عمر آقای خامنه ای زیاد شود در ازای آن من از دنیا بروم ...
ناظر، سید افغانی پس از گلایههایش از بد حجابی برخی بانوان ما با ارادت تمام میگوید: من افغانی ام اما می خواهم یک ثانیه عمر خامنه ای زیاد شود در ازای آن من از دنیا بروم ...
*** وقتی چفیه را گردن آقا دیدم رفتم بسیج بهشت زهرا ثبت نام کردم
و با شوق تمام ادامه میدهد: روزی که من چفیه را گردن آقا دیدم رفتم بسیج بهشت زهرا ثبت نام کردم و کارت بسیج گرفتم. گفتم چفیه مال بسیج است و آقا به این عظمت این چفیه را به گردن انداخته است ... من هم باید بسیجی شوم.
پایان صحبت ما با پذیرایی سید ناظر خادم بقعه 72 تن با آب یخ و نمایش سطلی پر از کلیدهای صندوقخانه های بالای سر مزار شهدای قطعه 24 به پایان رسید. در حالی که من به فکر فرو رفته بودم که سالهاست در حسرت یک بار دیدار آقا ماندهام و سید ناظر، یک خادم افغانی، 48 بار دست آقا را بوسیده است... کاش من هم خادم این جا بودم!
---------------------------------
یادداشت: این گفتگو را شهریورماه از این پیرمرد با صفا گرفتم. امروز این مطلب رو تصادفی در سایت مشرق و دانشجو نیوز دیدم. خاطره اش برام زنده شد و حالا این جا گذاشتم. این مصاحبه در خبرگزاری نسیم منتشر شده و در سایت های مشرق و دانشجو نیوز و ... بازنشر شده ... مصاحبه شیرینی بود... شیرین و پر از حسرت برای من ...
موضوع مطلب :