سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من یک خبرنگارم با کلی دغدغه ...
یکشنبه 92 شهریور 31 :: 9:39 عصر :: نویسنده : اعظم وثوقی

دلم شکسته

تو خوب می دانی آقا

ز دست خودم خسته ام!

تو خوب آگاهی آقا

دلم شکسته ز زمانه و ما فیهایش

دلم شکسته، تو خوب می دانی آقا!

و این میان کسی به پای من نرسید در شکستن مدام دلم آقا!

دل شکسته سیری چند آقا؟

دل شکسته من را هم خریداری؟

دلم کمی بد بوست بوی تعفن دارد!

دل گندیده مرا هم خریداری آقا!

مرد دلم از این همه غربت آقا!

به درازا کشید سفرم آقا!

قرار نبود این سفر، بی تو

تا به این زمان ادامه پیدا کند آقا!

منم همسفر دیرینت!

به خاطر مبارکتان می آورید ایا؟

قرار نبود دل این قدر

از تو دور بماند آقا!

نمی دانم این سفر اشتباه من بود؟

یا انتخاب خدا اما

خوب می دانم این سفر مرا کشت آقا!

منم کنون مرده ای متعفن، سرگردان

در این سرای غربت آقا!

دست بر دست می سایم اما

فایده ای نمی کند آقا!

دست هایم خالی است!

از این رو به هم می سایم آقا!

من از خود نا امید شدم آقا!

کی مرا جستجو می کنی آقا!

من گم شدم در این وادی!

نمی یابی مرا آقا؟

مرا بیاب ای شرطه عالم!

من گم شده ام آقا!

خدا تو را نهاد بر سر ما

که رهنمون ما باشی آقا!

هزار سال شده است کمی هم بیش!

که نور تو مستقیم نمی تابد آقا!

از این سبب مرا باران و طوفان، بسیار گرفت

و من شدم تنها آقا!

چقدر کار تو سخت است

 در این هوای ابری آقا!

دلم برایت کباب شود!

چقدر تنهایی تو، آقا!

شاید من پلید باشم، اما

من و تو تنهاییم هر دو آقا!

به حکم این درد مشترک هم شده آقا!

بیا هم سفره هم شویم آقا!

تو شوی ولی نعمت، من هم

شوم خادم نان و خرمایت، آقا!

 

 

 




موضوع مطلب : مردی از جنس محمد, سکرات دل



درباره وبلاگ


من یک خبرنگارم ...
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 108337